بدون عنوان
زندگی را نفسی ارزش غم خورن نیست و دلم بس تنگ است بی خیالی سپر هر درد است باز هم می خندم آنقدر می خندم که غم از روی رود -------------------------------------------------------------------- دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد می روم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم که به چراغ های نورانی و دست های گرم دیگر اعتمادی نیست
نویسنده :
رها
13:06